تجربههای زندگی متاهلی: رب گوجه فرنگی
دیر وقت بود که از خانهی مادرم برگشتیم. سریع رختخوابهایمان را پهن کردیم تا شده حتی چند دقیقه بیشتر بخوابیم و فردا صبح موقع کار چرت نزنیم. تازه چشمهایمان گرم خواب شده بود که صدایی شبیه صدای نشت گاز از آشپزخانه آمد. همسر از جایش تکان نخورد و من مامور شدم بروم ببینم چه […]