تجربههای زندگی متاهلی: رب گوجه فرنگی
توسط: وحید
دیر وقت بود که از خانهی مادرم برگشتیم. سریع رختخوابهایمان را پهن کردیم تا شده حتی چند دقیقه بیشتر بخوابیم و فردا صبح موقع کار چرت نزنیم. تازه چشمهایمان گرم خواب شده بود که صدایی شبیه صدای نشت گاز از آشپزخانه آمد. همسر از جایش تکان نخورد و من مامور شدم بروم ببینم چه خبر است. در حال خواب و بیداری ترسیدم چراغ را روشن کنم که مبادا واقعن گاز نشت کرده باشد و خانه منفجر شود! در تاریکی دنبال رد صدا را گرفتم و به بغل اجاق گاز رسیدم، کمی شلنگ را بررسی کردم دیدم خبری از نشت گاز نیست، بیشتر که دقت کردم دیدم منبع صدا فضای خالی بین پنجرهی آشپزخانه و اجاق گاز است. خدای من این صدای چیست؟ تا چشمانم به تاریکی عادت کند صدا قطع شد. خم شدم با دقت بیشتری به آنجا نگاه کردم و دیدم چندتا ظرف یکبار مصرف نوشابه و آب معدنیست که خالهی همسر پر از رب و آبغوره و برگ مو کرده است و همین چند روز پیش همسر از ده پدریاش آورده است. فهمیدم که در طول روز آفتاب مستقیم به آنجا تابیده و گویا ظرف رب گازدار شده و این صدای نشست گاز مربوط به آن بود که همراه با مقداری رب که روی زمین ریخته بود از ظرف خارج شده بود. برداشتمش تا به همسر نشان بدهم و خیالش راحت شود. تا ظرف را در دستم گرفتم دیدم همچنان سفت است و مشخص است که داخلش پر از گاز است. همسر که آن را دید گفت درش را کمی شل کن تا هوا خارج شود. رفتم جلوی ظرفشویی ایستادم تا اگر رب هم همراه هوا خارج شد، آشپزخانه کثیف نشود. اما این فقط خیال خامی بود که در لحظهای از هم پاشید. تا دستم به در ظرف خورد مثل کارتن تام و جری که در شیشهی شامپاین پرتاب میشد، در ظرف رب به هوا پرتاب شد و رب داخلش مثل گدازههای آتشفشانی به هوا پرتاب شد. هاج و واج فقط صحنه را تماشا کردم. دیوار و سقف آشپزخانه، آبگرمکن، فرش و کابینتها و هرکجای آشپزخانه که فکر کنید قرمز شده بود. کل آشپزخانه بوی رب میداد.
با صدای خنده ی همسر به خودم آمدم. حس پت و مت را که ظرف کنسرو تنماهی در آشپزخانهشان ترکید، کاملن درک میکردم، آخر یکهو چه شد؟ ساعت ۱:۳۰ نصف شب بود و من داشتم گندی که زدم را تماشا میکردم و همسر هم میخندید. از شدت بهت و حیرت خندهام هم نمیآمد. مانده بودم چه کنم با آثار رب روی سقف گچی آشپزخانه؟ هرچه بیشتر میگذشت ربها روی دیوار و وسایل بیشتر خشک میشدند و پاک کردنشان مصیبت میشد. سریع دست به کار شدم و با دستمال مرطوب افتادم به جان دیوارها و کابینتها. لامصب نمیدانم با چه شدتی پرت شد که حتی از لای در بستهی کابینت هم رد شده بود و وسایل داخل کابینت هم ربی شده بودند. هر لکهای که پاک میشد سلام و صلوات نثار آن کسی میکردم که سرامیک را اختراع کرد و صاحبخانهای که دیوارهای آشپزخانه را سرامیک کرده بود. و البته خدا را شکر میکردم که در ظرف را رو به پذیرایی باز نکردم!
به کمک همسر همه جا تمیز شد. فقط مانده بود سقف که اگر آن موقع تمیز نمیشد باید یک دست رنگ میزدم تا آثار رب پاک شود که آنهم مصیبتش کمتر از این نبود. بسم الله گفتم و رفتم روی چهارپایه و به هر جان کندنی بود در عرض نیم ساعت به کمک دسته جارو و هر وسیلهی دیگری که دستم میرسید سقف را از لوث وجود هرگونه رب پاک کردم. هرچند که همچنان از آشپزخانه بوی رب میآمد ولی چارهای نبود. همینکه آن موقع شب در عرض یکساعت این گند را پاک کردیم کلی هنر کرده بودیم. فردای آن شب با یک ظرف کوچک آب و تاید و یک دستمال تمیز آن مشکل هم حل شد و آشپزخانه به حالت اول برگشت.
بنا به همان دلیل بهت و حیرت از رخ دادن این اتفاق، از جزئیات حادثه عکس و فیلمی تهیه نکردیم ولی تعریف کردنش باعث شد تا چند روز خانوادهها و دوست و آشنا را بخندانیم و همه کارتن پت و مت و ترکیدن ظرف تن ماهی را به ما یادآوری کنند.
البته پیگیر قضیه گازدار شدن رب هم شدیم و شنیدیم که مادربزرگ همسر هم چنین اتفاقی برایش افتاده است. در نهایت کاشف یه عمل آمد که خالهی همسر مثل قدیمیها رب را درست نکرده و برای به سرعت آماده کردن رب دست به ابتکارات نوینی زده بود. نکته اینجا بود که قدیمیها ابتدا گوجهها را خرد کرده و در ظرفهای بزرگی میریختند و چند روز جلوی آفتاب میگذاشتند، بعد از چند روز گوجهها را له میکردند و در چند مرحله از صافی میگذراندند و آبشان را میگرفتند و در آخر در دیگ بزرگی میجوشاندند و رب درست میکردند. فوت کوزهگری این کار همان گرفتن آب گوجهها در چند مرحله بود که خالهی همسر این کار را نکرده بود و گوجهها را با چرخ گوشت! له کرده بود و جوشانده بود و همین آب موجود در رب باعث تولید گاز و رنگآمیزی آشپزخانهی ما شده بود.
بالاخره قدیمیها یک چیزی میدانستند که چند روز به خاطر درست کردن چند شیشه رب از کار و زندگی میافتادند.