اُخت الرّضا…
توسط: وحید
اولین باری که قم رفتم، ۱۰ سال داشتم. بعد از عروسی برادرم بود. جهیزیه زن داداش را بردیم و خانهشان را مرتب کردیم و وسایلش را چیدیم. آن موقع فکرش را همن نمیکردم که ۱۴ سال بعد سرنوشت خودم با این شهر گره خواهد خورد. از همان موقع قم را دوست داشتم. با اینکه ۱۴ سال پیش از لحاظ شهری از تبریز خیلی عقب بود ولی باز هم دوستش داشتم. کلن هر شهری که حرم داشته باشد را دوست دارم. حرم رفتن را هم دوست دارم. انگار که یک مأمن و سرپناه در آن شهر است که هر موقع دلت گرفت میتوانی بروی آنجا و از آرامشی که به تو میدهد لذت ببری. قم را شهر خودمان میدانستم. یک عادت بدی که دارم این است که هر جا غیر از تبریز بروم بعد از چند روز دلتنگ تبریز میشوم و دیگر مسافرت خوش نمیگذرد. اما قم که میرفتم دوست نداشتم برگردم.
این علاقه به شهر قم و این احساس آرامش فقط و فقط یک دلیل داشت و آن وجود مرقد مطهر حضرت فاطمه معصومه (س) در این شهر بود و هست. بانویی که با وجود بی معرفتیهای من، همیشه نظر لطف و عنایت به من داشتند. واقعن به صفت «کریمهی اهل بیت» بودنشان اعتقاد دارم. هر چیزی که میخواستم به واسطهی این بانوی کریمه از خدا گرفتم. حتی شفای مادرم را. روز ۲۰ بهمن ۱۳۹۰ در جوار ایشان، بزرگترین نعمت زندگیام را با عنایتشان از خدا گرفتم. آن روز و آن شب تا آخر عمرم از خاطرم پاک نمیشود. منِ روسیاه گناهکار چنین سعادتی به ذهنم هم خطور نمیکرد. آن شب بانو جواب همهی سوالاتم را داد. جواب همهی خواستههایم را.
این پست بهانهای برای یادآوری خاطراتم نیست بلکه بهانه ایست برای اثبات دوباره و دوبارهی کرامت بانو و خاندانشان. ایکاش در روز قیامت مانند این دنیا در مقابلشان رو سیاه نباشیم و شفاعتشان شامل حال ما شود…
السّلام علیکِ یا بنت ولی الله، السّلام علیکِ یا اُختَ ولی الله، السّلام علیکِ یا عمهَ ولی الله، السّلام علیکِ یا فاطمه معصومه
توضیح: عکس از نشان بی نشان